فرشته شدن امیر عباس مامانفرشته شدن امیر عباس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

پرواز یک فرشته

خدایا

خدا ........................... چقدر زیباست این واژه ..... خدایا.............. حرف حرف خداییت را دوست دارم. کجای این برهوت دنیا گمت کردم؟ که این چنین در میان جمله ها ،واژه واژه می جویمت؟ تو نیز مرا گم کرده ای ؟ نه مگر میشود !؟ تو هر روز صبح و شام ، در تاریکی و روشنایی ، همه جا و هر لحظه مرامی خوانی ... اما من ....اما من بی آنکه توجه ای کنم بی آنکه بشنوم ....نه نه دروغ است میشنوم و نشنیده میگیرم از کنار آوای صدایت میگذرم... بی درنگ....................................... چقدر غریبی............ چقدر دوستم داری و من چه نا...
31 شهريور 1391

خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

خداوند تنها روزنه امیدیست که هیچگاه بسته نمیشود تنها کسی است که با دهان بسته هم می توان صدایش کرد تنها خریداریست که اجناس شکسته را بهتر بر میدارد   تنها کسیست که وقتی همه رفتند میماند وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت میشود و تنها سلطانیست که دلش با بخشیدن آرام میگیرد نه با تنبیه کردن خدا را برایت آرزو دارم عزیز دل مادر .... ...
31 شهريور 1391

فرشته آسمونی

سلام فرشته آسمونی مامان.... امیر عباس مامان , نمی پرسم خوبی ؟ چون میدونم جات عالی , عالی ... آخه مگه میشه فرشته بود و جاش بد باشه ؟ اما پسرم زمین با همه قشنگی هاش ,‌ با همه خوبیهاش , بدون تو سخت می گذره مامان جان .......... بگذریم .... راستی امیر عباسم جواب ارشد دانشگاه اومد .... قبول نشدم  البته رتبه مامانی خوب بود عزیزم... ٢٩٢ آوردم خوبه دیگه نه  خوب سخته دیگه مامانی , ٦ هزار و خورده ای شرکت کننده داشت رتبه آخرین نفری که تو رشته هوش مصنوعی گرفتن ٢٣ بود  ... خدایی ظلم نیست ؟ تو که فرشته ای بگو ؟؟؟؟؟؟ به هر حال انشالله سال دیگه با دعای فرشته آسمونیم جر ١٠  نفر اول میشم ... پسرم , نکنه حالا که فرشت...
31 شهريور 1391

9 روز گذشت

سلام پسرم , سلام فرشته آسمونی من ... امیرعباسم امروز هم مثل هر روز دلم به وسعت آسمونها برات تنگ شده بود , اما مامانی نمی دونم با اون دستهای کوچولوت چه جوری برام دعا کردی که خدای مهربون اینجوری قلب زخم خوردم و آروم کرده ... خدای امیرعباسم خیلی خوبی ... دوست دارم ... خدای رحیمم درهای رحمت و به روم باز کن ... قلبم کوچیکه زود میشکنه ها   مامان های مهربون میشه برای منم دعا کنید ... خیلی به دعای شما خوبان نیاز دارم ...
30 شهريور 1391

بدون عنوان

هرکه در این بزم مقرب تر است   جام بلا بیشترش می دهند   این شعری که یکی از دوستان برام فرستادند واقعا آرومم کرد ... خدا کنه واقعا خدا دوستم داشته باشه ... اون موقع درد از دست دادن یه عشق , یه زندگی , از دست دادن لحظه های شیرین مادر شدن برام آسونتر میشه , خدایا من" زینب " بد بد بندهاتم , اما فدای مهربونیت , تو چه خوب خدایی هستی ... تنهام نذار ...
29 شهريور 1391

سکوت

فریاد را همه میشنوند... هنر واقعی شنیدن صدای سکوت است ... بی صدا بیادتم امیرعباسم...
29 شهريور 1391

چهارشنبه ای دلگیر

امروز چهارشنبه است ... چقدر دیشب برام سخت گذشت ... نتونستم بخوابم ... چقدر انتظار یک روز سخت رو کشیدن دردناکه ... هیچکس نتونست آتیشی که تو دلم برپا بود رو خاموش کنه ... سوختم , سوختم , ...امیر عباسم می خوام درست شم ... می خوام دیگه از امروز درست بشم ... نمیگم میتونم جلوی دلتنگیمو بگیرم نمیشه , خاطره خوش داشتن تو  درون دلم اونم ٨ ماه ١٦ روز قشنگترین خاطره هاست برام که فراموش شدنی نشست پسرم, و لحظه ی تلخ از دست دادنت بدترین حادثه زندگیم بود , اما پسرم من باید زندگی کنم ... احساس میکنم نا امیدی و افسردگی داره کم کم تو وجودم رخنه میکنه ... من باید باهاش مبارزه کنم باید پیروز بشم , البته عشق مامان با دعای تو کوچولوی نازم حتما درست می...
29 شهريور 1391

جشن هفت شب امیرعباس

سلام فدای قد و بالات , سلام قربون چشات ... مامانی با امروز ٧ روز از تولدت میگذره قربونت برم ... اما حیف که نشد ... من باید غصه بخورم پسرم ... اما تو ناراحت نباش درست میشم مامانی ... الان فرشته ها برات جشن میگیرن؟ خوش به حالشون چه پسری الان پیششونه .... مامان جان هفت روزگیت مبارکه ...
28 شهريور 1391

یک غروب دلگیر

خدایا... خدای مهربونم کمکم کن مثل همیشه ... تنهام ... دلم به داشتن تو خوشه ... غروب ها دلم میگیره ... کمکم کن که محتاجم...
27 شهريور 1391